قال النبی، علیه السلام «أجیعوا بطونکم، دعوا الحرْص؛ و أعْروا أجْسادکم، قصْروا الأمل؛ و أظمأوا أکبادکم، دعوا الدنیا، لعلکم ترون الله بقلوبکم.»


و نیز گفت علیه السلام در جواب سوال جبرئیل از احسان که: «اعبد الله کانک تراه، فإنْ لمْ تکنْ تراه فانه یراک.»

و وحی فرستاد به داود، علیه السلام: «یا داود، أتدْری ما معرفتی؟» قال «لا.» قال: «حیوة القلْب فی مشاهدتی.»


و مراد این طایفه از عبارت مشاهدت دیدار دل است که به دل حق تعالی را می بیند اندر خلأ و ملأ.

و ابوالعباس عطا گوید رحمة الله علیه از قول خدای، عز و جل: «ان الذین قالوا ربنا الله (۳۰/فصلت)، بالمجاهدة، ثم اسْتقاموا علی بساط المشاهدة.»
و حقیقت مشاهدت بر دو گونه باشد: یکی از صحت یقین و دیگر از غلبۀ محبت، که چون دوست اندر محل محبت به درجه ای رسد که کلیت وی همه حدیث دوست گردد جز او را نبیند؛ چنان که محمد بن واسع گوید، رحمة الله علیه: «ما رأیت شیئا قط إلا ورأیْت الله فیه، أیْ بصحة الیقین. ندیدم هیچ چیز الا که حق تعالی را در آن بدیدم.»
شبلی گوید، رحمه الله: «ما رأیت شیئا قط إلا الله.» یعنی بغلبات المحبة و غلیان المشاهدة.
پس یکی فعل بیند و اندر دید فعل به چشم سر فاعل بیند و به چشم سر فعل و یکی را محبت از کل برباید تا همه فاعل بیند. پس طریق این استدلالی بود و از آن آن جذبی. معنی آن بود که یکی مستدل بود تا اثبات دلایل حقایق آن بر وی عیان کند و یکی مجذوب و ربوده باشد؛ یعنی دلایل و حقایق وی را حجاب آید؛ «لأن منْ عرف شیئا لایهاب غیْره، و من أحب شیئا لایطالع غیره، فترکوا المنازعة مع الله و الاعتراض علیه فی احکامه و أفعاله.» آن که بشناسد با غیر نیارامد و آن که دوست دارد غیر نبیند. پس بر فعل خصومت نکند تا منازع نباشد و بر کردار اعتراض نکند تا متصرف نباشد.
و خداوند تعالی از رسول صلی الله علیه و سلم و معراج وی ما را خبر داد و گفت: «مازاغ البصر و ماطغی (۱۷/النجم).» من شدة الشوق إلی الله، چشم به هیچ چیز باز نکرد تا آن چه ببایست به دل بدید. هرگاه که محب چشم از موجودات فرا کند لامحاله به دل موجد را ببیند؛ لقوله، تعالی: «لقد رای من آیات ربه الکبری(۱۸/النجم)»؛ و قوله، تعالی: «قلْ للْمومنین یغضوا منْ أبصارهم (۳۰/النور)؛ ای ابصار العیون من الشهوات و ابصار القلوب عن المخلوقات.» پس هرکه به مجاهدت چشم سر را از شهوات بخواباند، لامحاله حق را به چشم سر ببیند. «فمن کان أخْلص مجاهدة کان أصدق مشاهدة.» پس مشاهدت باطن مقرون مجاهدت ظاهر بود.
و سهل بن عبدالله گوید، رحمة الله علیه: «من غض بصره عن الله طرْفة عین لایهتدی طول عمْره.»
هرکه بصر بصیرت به یک طرفة العین از حق فرا کند هرگز راه نیابد؛ از آن که التفات به غیر را ثمره بازگذاشتن به غیر بود و هر که را به غیر بازگذاشتند هلاک شد. پس اهل مشاهدت را عمر آن بود که اندر مشاهدت بود، و آن چه اندر مغایبه بود آن را عمر نشمرند؛ که آن مر ایشان را مرگ بر حقیقت بود.
چنان که از ابویزید پرسیدند رحمة الله علیه که: «عمر تو چند است؟» گفت: «چهار سال.» گفتند: «این چگونه باشد؟» گفت: «هفتاد سال است تا در حجاب دنیایم، اما چهارسال است تا وی را می بینم و روز حجاب از عمر نشمرم.»
شبلی گفت: رحمة الله علیه: «اللهم اخبأ الجنة و النار وفی خبایا غیْبک حتی تعْبد بغیر واسطة.»
بار خدایا، بهشت و دوزخ را به خبایای غیب خویش پنهان کن و یاد آن از دل خلق بزدای و بمحاو ای فراموش گردان تا تو را از برای آن نپرستند. چون اندر بهشت طبع را نصیب است امروز به حکم یقین غافل عبادت از برای آن می کند چون دل را از محبت نصیب نیست غافل را، لامحاله از مشاهدت محجوب باشد.
و مصطفی صلی الله علیه و سلم از شب معراج مر عایشه را خبر داد که: «حق را ندیدم.» و ابن عباس رضی الله عنهما روایت کند که: «رسول علیه السلام مرا گفت: حق را بدیدم.»
خلق با این خلاف بماندند و آن چه بهتر بایست وی از میانه ببرد. اما آن چه گفت: «دیدمش»، عبارت از چشم سر کرد و آن چه گفت: «ندیدم»، بیان از چشم سر. یکی از این دو، اهل باطن بودند و یکی اهل ظاهر. سخن با هر یک براندازۀ روزگار وی گفت. پس چون سر دید اگر واسطه چشم نباشد چه زیان؟
و جنید گفت رحمة الله علیه که: «اگر خداوند مرا گوید که: مرا ببین، گویم: نبینم؛ که چشم اندر دوستی، غیر بود و بیگانه و غیرت غیریت مرا از دیدار می باز دارد؛ که اندر دنیا بی واسطۀ چشم می دیدمش.»
إنی لأحْسد ناظری علیْکا
فأغض طرفی إذ نظرْت الیْکا
دوست را خود از دیده دریغ دارند؛ که دیده بیگانه باشد.
آن پیر را گفتند: «خواهی تا خداوند را ببینی؟» گفتا: «نه.» گفتند: «چرا؟» گفت: «چون موسی بخواست ندید و محمد نخواست بدید.» پس خواست ما حجاب اعظم ما بود از دیدار حق، تعالی؛ از آن چه وجود ارادت اندر دوستی مخالفت بود و مخالفت حجاب باشد و چون ارادت اندر دنیا سپری شد مشاهدت حاصل آمد و چون مشاهدت ثبات یافت دنیا چون عقبی بود و عقبی چون دنیا.
ابویزید گوید، رحمة الله علیه: «إن لله عبادا لو حجبوا عن الله فی الدنیا و الآخرة لارْتدوا.»
خداوند را تعالی بندگان اند که اگر در دنیا و عقبی به طرفة العینی از وی محجوب گردند مرتد شوند، ای پیوسته مر ایشان را به دوام مشاهدت می پرورد و به حیات محبتشان زنده می دارد و لامحاله چون مکاشف محجوب گردد مطرود شود.
ذوالنون گوید، رحمه الله: روزی در مصر می گذشتم. کودکانی را دیدم که سنگ بر جوانی می انداختند. گفتم: «از وی چه می خواهید؟» گفتند: «دیوانه است.» گفتم: «چه علامت دیوانگی بر وی پدید می آید؟» گفتند: «میگوید که: من خداوند را می بینم.» گفتم: «ای جوانمرد، این تو می گویی یا بر تو می گویند؟» گفتا: «نه، که من می گویم؛ که اگر یک لحظه من حق را نبینم و محجوب باشم طاعت ندارمش.»
اما این جا قومی را غلطی افتاده است از اهل این قصه، می پندارند که رویت قلوب و مشاهدت از وجه صورتی بود که اندر دل وهم مر آن را اثبات کند اندر حال ذکر و یا فکر و این تشبیه محض بود و ضلالت هویدا؛ از آن چه خداوند تعالی را اندازه نیست تا اندر دل به وهم اندازه گیرد، یا عقل بر کیفیت وی مطلع شود. هرچه موهوم بود از جنس وهم بود و هرچه معقول از جنس عقل و وی تعالی و تقدس مجانس اجناس نیست و لطایف و کثایف جمله جنس یکدگرند اندر محل مضادت ایشان مر یک دیگر را؛ از آن چه اندر تحقیق توحید ضد جنس بود اندر جنب قدیم؛ که اضداد محدث اند و حوادث یک جنس اند. تعالی الله عن ذلک و عما یقول الظالمون.
پس مشاهدت اندر دنیا چون رویت بود اندر عقبی. چون به اتفاق و اجماع جملۀ صحابه اندر عقبی رویت روا بود، اندر دنیا نیز مشاهدت روا بود. پس فرق نباشد میان مخبری که از رویت عقبی خبر دهد و میان مخبری که از مشاهدت دنیا خبر دهد. و هر که خبر دهد از این دو معنی به اجازت خبر دهد نه به دعوی؛ یعنی گوید که دیدارو مشاهدت روا بود و نگوید که مرا دیدار هست؛ از آن چه مشاهدت صفت سر بود و خبر دادن عبارت زیان و چون زیان را از سر خبر بود تا عبارت کند این مشاهدت نباشد که دعوی بود؛ از آن چه چیزی که حقیقت آن اندر عقول ثبات نیابد زبان از آن چگونه عبارت کند؟ الا به معنی جواز؛ «لأن المشاهدة قصور اللسان بحضور الجنان.» پس سکوت را درجه برتر از نطق باشد؛ از آن چه سکوت علامت مشاهدت بود و نطق نشان شهادت و بسیار فرق باشد میان شهادت بر چیزی و میان مشاهدت چیزی و از آن بود که پیغمبر صلی الله علیه و سلم اندر درجۀ قرب و محل اعلی که حق تعالی وی را بدان مخصوص گردانیده بود «لاأحصی ثناء علیک» گفت؛ یعنی من ثنای تو را احصا نتوانم کرد؛ از آن چه اندر مشاهدت بود و مشاهدت اندر درجۀ دوستی یگانگی بود و اندر یگانگی عبارت بیگانگی بود. آنگاه گفت: «انت کما أثنیت علی نفْسک. تو آنی که برخود ثنا گفته ای»؛ یعنی این جا گفتۀ تو، گفتۀ من باشد و ثنای تو، ثنای من. زفان را اهل آن ندارم که از حال من عبارت کند و بیان را مستحق نبینم که حال مرا ظاهر کند.
و اندر این معنی یکی گوید:
تمنیْت منْ أهوی فلما رایته
بهت فلمْ أمْلکْ لسانا ولا طرْفا
این است احکام مشاهدات به تمامی بر سبیل اختصار، و بالله العون و التوفیق.